اهدناالصراط المستقيم:
خدايا ما را به شاهراه استوار هدايت فرما.
براى اينكه صراط مستقيم كاملا روشن گردد بايستى چند مطلب را بيان كنيم:
1- همه موجودات در يك سير تكاملى و غير اختيارى كه لازمه ناموس هستى است به سوى خداوند در حركت و صير و تند الا الى اله تصير الامور. و ان الى ربك المنتهى. انسان به عنوان يكى از موجوات و مخلوقات محكوم به اين حكم است.
يا ايهاالانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه.
2- در ميان راههاى يك راه است كه راه مستقيم و شاهراه است و راه سعادت و راه اختيارى يعنى راهى است كه انسان بايد آن را برگزيند.
3- به دليل اين كه انسان آنچه بر مىگزيند از نوع راه راست; پس انسان نوعى حركت و طى طريق به سوى مقصدى را بر مىگزيند و به عبارت ديگر به سوى كمال خود مىخواهد حركت كند پس انسان يك موجود تكامل يابنده است و معنى اهدنا الصراط المستقيم اين است كه خدايا ما را به راه راست تكامل هدايت فرما.
4- راه تكامل كشف كردنى است نه اختراع كردنى برخلاف نظريه اگزيستانسياليسم كه مدعى است هيچ راهى و هيچ مقصدى وجود ندارد و انسان خود براى خود مقصد و ارزش مىآفريند و راه مىآفريند و انسان آفريننده مقصد و آفريننده راه و آفريننده كمال يعنى آفريننده كمال بودن كمال و ارزش بودن ارزشهاى خود است. از نظر قرآن مقصد و راه و كمال بودن مقصد و ارزش بودن ارزشها در متن خلقت و آفرينش هستى تعين پيدا كرده و انسان بايد آنها را كشف كند و مقصد را بجويد و راه را بپيمايد.
5- راه مستقيم راهى است كه از اول جهت مشخص دارد برخلاف راههاى غير مستقيم از قبيل راه منحنى يا راه پيچ در پيچ و روى خطوط منكسر كه فرضا درنهايت امر انسان را به مقصد برساند با تغيير جهتهاى متعدد يا مداوم است پس راه انسان بسوى كمال از نوع عبور از ميان اضداد و نوسان از ضدى برضد ديگر نيست آنچنانكه معمولا ديالكتيسينها مىگويند.
6- اين كه راه تكامل كشف شدنى است نه خلق كردنى و ابداع كردنى، به معنى اين نيست كه مانند راههاى مكانى قبلا در خارج از وجود راه رونده جادهاى كشيده شده است و او بايد در آن جاده قدم بگذارد بلكه به معنى اين است كه در متن وجود راه رونده راهى به سوى كمال حقيقى او كه رسيدن به بارگاه قرب حق است وجود دارد يعنى در متن وجود انسان استعداد فطرى براى رسيدن به كمال حقيقى وجود دارد آنچنانكه مثلا در هسته خرما استعداد درختشدن وجود دارد.
7- انسان درعين اين كه مجهز به استعدادى فطرى است نيازمند به راهنما و هادى است زيرا انسان با همه موجودات ديگر كه استعدادى طبيعى براى كمالات خود دارند يك تفاوت اساسى دارد و آن اين است كه موجودات ديگر همه راهشان در طبيعت مشخص شده و هركدام بيش از يك راه نمىتوانند داشته باشند ولى انسان اينطور نيست. و باصطلاح فلسفى امروزى مىگويند:
هرموجودى واجد طبيعت است، مگر انسان كه فاقد طبيعت است.
اگزيستانسياليستها روى اين قضيه اصرار دارند كه مىگويند انسان يك موجود بىماهيت و بىطبيعت است. و البته ما اين مطلب را در جاى خود مفصل بحث كردهايم و ثابت نمودهايم كه مطلب به آن شكلى كه آنان مىگويند صحيح نيست.
انسان داراى طبيعتهاى متضاد و مختلف است و راه خودش را از ميان طبيعتهاى علوى و سفلى بايد انتخاب كند. حيوانات ديگر انتخاب بعهده آنان گذاشته نشده است بلكه اسب، گوسفند، گربه، سگ و ...هر كدام با غرائزى آفريده شدهاند كه آن غرائز راه آنان را مشخص كرده است و لذا مىبينيم همه آنها در سراسر تاريخ جهان هر كدام داراى خلق و خوى بخصوص بخود هستند و همه يك جور اعمال و رفتار دارند زنبور عسل و مورچگان همه و همه در تهيه خانه و غذا مانند همند و تغيير و تحولى در كار آنها ديده نمىشود.
ولى انسان صدها راه در مقابل او نهاده شده كه مىتواند هر كدام آنها را انتخاب كند.
در سوره و الليل مىفرمايد:ان سعيكم لشتى شما بنى آدم كوششهايتان مختلف و متفرق است. و البته اين مطلب از كمال انسان است نه ضعف انسان.
حال ببينيم اين مطلب آيا مستلزم آن است كه بگوئيم انسان بكلى بى راه است؟
اگر ماديين بخصوص اگزيسها چنين مىپندارند ولى قرآن آن را قبول ندارد. آنچه كه قرآن مىفرمايد اين است كه: خط سيرى از انسان تا خدا كشيده شده كه آن را مشخص كمال انسان است النهاية در برابر انسان مثلا هزار راه نهاده شده، كه تنها يكى از آنها راه مستقيم يعنى همان شاهراهى است كه بسوى خوا مىرود و بخدا منتهى مىگردد. ولى انسان در انتخاب هر كدام از اين راهها مختار است و اگر آن راه را انتخاب كند درست و گرنه راههاى ديگر همگى نادرست و غلط است.
و اين است معناى حديث معروفى كه روزى رسول اكرم در جائى نشسته بودند و گروهى در گرد ايشان بودند، حضرت شروع كردند خطوطى بر زمين ترسيم كردند كه يكى از آن خطوط مستقيم بود و خطوط ديگر كجو معوج و غير مستقيم. و سپس فرمود اين يك راه، راه من است و باقى ديگر هيچكدام راه من نيستند.
راز اين كه در قرآن همواره ظلمت بصورت جمع آمده و نور بصورت مفرد نيز همين است. الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور كه راه گمراهى گوناگون است ولى راه حق تنها يكى است.
در اينجاست كه نياز به هدايت انبياء روشن مىگردد. زيرا آن راه مستقيمى را كه بشر را به كمال نهائى مىرساند، انسان نمىتواند بدون هدايت آنان تشخيص دهد. بلكه بايستى فرستادگان الهى او را رهنمون گردند.
در اينجا نكتهاى است كه در تفسير الميزان بيان شده است كه مىگويند: در قرآن كلمه سبيل به معنى راه بكار برده شده ولى معناى آن با طراط تفاوت دارد. و لذا سبيل احيانا بصورت جمع استعمال شده ولى صراط هميشه مفرد است. معناى سبيل آن راههاى فرعى است كه براه اصلى منتهى مىگردد. و معناى صراط همان راه اصلى است.
ممكن است براى رفتن به نقطهاى، يكراه اصلى بيشتر نباشد ولى راههاى فرعى كه از اطراف و اكناف مىآيد. متعدد باشند و بالاخره همه به آن راه منتهى گردند.
همه ما انسانها همچون كاروانى مىمانيم كه در مسير كمال در راه هستيم ولى بايد براى رسيدن بكمال نهائى از شاهراه اصلى عبور كنيم ولى ممكن است هر كدام از ما از يك طريق فرعى خودمان را به آن راه اصلى برسانيم. اگر هر كس در هر پست و مقامى قرار دارد به وظيفه انسانى اخلاقى و شرعى خود عمل كند در حقيقت راهى را انتخاب كرده كه سرانجام او را براه اصلى مىرساند گرچه راهها با يكديگر در ابتداى امر تفاوت كند. يعنى يكى مثلا طبيب است و ديگرى كارگر، ديگرى بازرگان و ... اينها همه سبيلهائى هستند كه انسان مىتواند با طى آنها خود را به صراط مستقيم نزديك گرداند.
نظرات شما عزیزان: